جعفر كه مأمور دولتي است در راه خوزستان در يك قهوه خانه با گلنار آشنا مي شود. پدر گلنار تاجر بوده و در حمله ي قلي خان راهزن و اياديش در غارت شهرشان اسير دزدان شده و حالا كار گلنار به رقاصگي در قهوه خانه ي بين راه خوزستان كشيده شده است. جعفر و گلنار به تدريج به هم علاقه مند شده و به كمك يكديگر محل اختفاي قلي خان و يارانش را يافته و آن ها را گرفتار مي كنند و به شرارت در اين منطقه خاتمه مي دهند.
|