هنوز مدت كوتاهي از ازدواج «گلنار» با همايون نگذشته كه خبر مي رسد همسرش در يك تصادف اتومبيل درگذشته است. گلنار آواره شده ولي به زودي وسيله ي «مهندس رئوف» هدف تازه اي پيدا مي كند. او دخترش هما را تحت سرپرستي مهندس رئوف مرد تازه ي زندگيش بزرگ مي كند. سال ها بعد وقتي قرار است هما با جواني به نام «بهرام» ازدواج كند، همايون كه هنوز زنده است پيدايش مي شود و گلنار بعد از مدتي ترديد سرانجام به طرف او مي رود.
|