|
|
|
خلاصه داستان : |
«مجيد» جواني خجول و ترسو است و تنها در خيال خود را پهلوان مي بيند. او دختر ثروتمندي را دوست دارد. قيم دختر كه صاحب كافه اي است قصد دارد با دختر ازدواج كند و ثروت او را از آن خود سازد. اما مجيد سرانجام بر ترس خود فائق آمده، دختر محبوب خود را از تنگنا رهانيده و با او ازدواج مي كند.
|
|
|