قبيله اي از كولي ها نزديك دهكده اي ساكن مي شوند. يكي از كولي ها از روي فقر دست به سرقت گوسفندي از مدرسه ي دهكده مي زند، معلم جوان مدرسه موفق مي شود كه كولي را گرفتار كند. دختر آن كولي كه «مرجان» نام دارد براي ديدن پدرش كه در مدرسه زنداني است به دهكده مي رود و در آنجا با معلم جوان روبرو شده و متدرجاً بين آنها عشقي پديد مي آيد. پس از مدتي معلم به شهر مي رود و مرجان نيز به دنبال معلم مي رود. اما معلم را پيدا نمي كند و در يك بيمارستان به عنوان پرستار مشغول كار مي شود. معلم در شهر با دختري ازدواج مي كند و بعدها او را براي زايمان به همان بيمارستاني مي برد كه مرجان در آنجا پرستارست. مرجان و معلم يكبار ديگر با هم روبرو مي شوند، معلم او را نمي شناسد و مرجان مأيوس و شكست خورده در عشق، به قبيله ي خويش بازمي گردد.
|