روستايي جواني دختر ارباب را دوست دارد در حالي كه خواهرش به پسر ارباب عشق مي ورزد. ارباب ابتدا از اين جريان خشمگين مي شود ولي بعداً به ازدواج پسرش با دختر روستايي رضايت مي دهد و به جوان روستايي مي گويد زماني با عروسي او و دخترش موافقت خواهد كرد كه پول فراواني به دست آورد. جوان روستايي در جريان حادثه اي پول را به دست مي آورد. اما از طرفي دختر ارباب از دوري جوان روستايي بيمار مي شود. ارباب به جستجوي جوان مي پردازد. سرانجام او را پيدا مي كند و در حالي كه از شرطش صرفنظر كرده با ازدواج آنها موافقت مي كند.
|