«قزل ارسلان» (پسر اميرارسلان) روزي تصويري از «مه لقا» دختر «پاپاس شاه» را مي بيند و شيفته اش مي شود و در جستجوي او به شهري مي رسد و در آنجا درمي يابد كه پاپاس شاه دشمن پدرش است و وقتي دست به شمشير مي شود توسط «سهيل وزير» جادو شده و گرفتار پسر فولادزره ديو مي گردد. «اميرارسلان» از ماجرا با اطلاع شده و به كمك پسرش مي رود. اما با مشكلات زيادي روبرو شده و با ياري اسب پرنده و قاليچه ي جادو موفق مي شود دشمنان را شكست داده و پسرش را به همراه مه لقا نجات دهد.
|