«محمود روراست» كه راننده ي تاكسي است با «پروانه» قرار مي گذارد كه او را هر روز به اداره اش برساند. آن دو به هم دل مي بندند اما پدر «پروانه» مخالف وصلت آن ها است. در اين اثنا مردي به نام «حسين» در يك درگيري «عزيزالله» شرخر را به ضرب چاقو از پا درمي آورد و دختر «عزيزالله»، «شهلا»، وارث ثروت هنگفتي مي شود. «مجيد»، شوهر سابق «شهلا»، به كمك دوستش، «شهلا» را به ازدواج مجدد راضي مي كند. «مجيد» كه «شهلا» را سه طلاقه كرده از «محمود» مي خواهد تا به عنوان محلل با «شهلا» ازدواج كند و روز بعد او را طلاق بدهد. «شهلا» كه متوجه مي شود «مجيد» درصدد تصاحب ثروت اوست به جدا شدن از «محمود» تن نمي دهد. «پروانه» تلاش مي كند تا «محمود» را به ازدواج با خود راضي كند. ترفندهاي او و «مجيد» مؤثر واقع نمي شود تا اين كه پس از فاش شدن نقشه ي «مجيد»، «شهلا» با پدر «پروانه» و «محمود» با «پروانه» ازدواج مي كنند.
|