كسي حاضر نيست با كشتي نوح به سفر دريايي برود. عبدالله با عده اي جوان سوار بر كشتي نوح به صيد مرواريد مي روند. او براي يكي از همراهانش تعريف مي كند كه سال ها پيش با يك كشتي به جزيره مرجان رفته و در آن جا با ليلا ازدواج كرده و مدتي بعد با بازگشت دوستانش، بدون آنكه خود بخواهد، همسرش را در جزيره تنها گذاشته و به زادگاهش بازگشته است. آن ها مقدار زيادي مرواريد صيد مي كنند، اما عده اي از جاشوها به سركردگي جاسم، عبدالله و دوستش اسدالله را غافل گير كرده و آن دو را با يك قايق كوچك در دريا رها مي كنند. عبدالله و اسدالله به جزيره ي مرجان مي رسند و در آن جا عبدالله همسر و پسرش ماشاءالله را مي يابد. شيخ جزيره كه مايل نيست به صيد مرواريد بپردازد ماشاءالله را بر ضد پدرش مي شوراند تا اين كه ليلا به پسرش واقعيت را بازگو مي كند و پدر و پسر در يك درگيري، شيخ و عواملش را تار و مار مي كنند و به زادگاهشان باز مي گردند.
|