دو برادر روستايي به نام هاي كمال و جلال هر دو به عموزاده ي خود شبنم علاقه دارند. شبنم به كمال جواب منفي مي دهد و با جلال قرار ازدواج مي گذارد. سيمين دختر ميرسعيدخان، ارباب روستا، جلال را كه صداي گرمي دارد به شهر مي برد تا تعليم موسيقي ببيند. به زودي جلال خواننده ي مشهوري مي شود و به درخواست شبنم، كه از او باردار است، پاسخ منفي مي دهد. كمال براي حفظ آبروي شبنم با او ازدواج مي كند تا با گذشت ايام برادرش متنبه شود و نزد شبنم بازگردد. جلال كه قصد دارد با سيمين ازدواج كند به علاقه ي او نسبت به كامران پي مي برد و وقتي تصميم به بازگشت به روستا گرفته است تصادف مي كند و به بيمارستان شهر منتقل مي شود. زن هوس بازي از او دعوت مي كند كه در كاباره اش آواز بخواند؛ اما جلال به تدريج آوازه ي خود را از دست مي دهد و ناچار به زادگاهش بازمي گردد. كمال كه برادر را مأيوس و سرخورده مي بيند شبنم را طلاق مي دهد تا برادرش با او و فرزندش زندگي تازه اي را آغاز كنند.
|