«آذر» به رغم نظر پدرش با جوان فقيري به نام «جواد» قرار ازدواج گذاشته است. پدر مايل است دخترش را به عقد مردي درآورد كه با پدرش به خواستگاري آمده اند. «جواد» به توصيه ي برادرش «علي» خود را به هيبت زنان در مي آورند و به عنوان دوستان دختر به خانواده ي او راه مي يابند تا نقشه هاي خواستگار و پدرش را خنثي كنند. با ورود مردان زن نما به تدريج پدر به «علي» و «پسر» به «جواد» علاقمند مي شوند و قرار ازدواج با آذر را فراموش مي كنند. پدر آذر خواستگار را به عنوان جواني هوسران از خود مي راند و با برملا شدن هويت «جواد» و «علي» رضايت مي دهد كه «جواد» با دخترش ازدواج كند.
|