همه اميد زندگي مش حسن به تنها گاوي است كه در طويله اش دارد و از وجود آن علاوه بر امرار معاش خانواده خود، افراد روستا را نيز بهره مند مي سازد. همه اين مسائل باعث شده است كه مش حسن دلبستگي خاصي به اين گاو داشته باشد. اما روزي كه مش حسن به شهر رفته، گاو به علت نامشخصي مي ميرد و افراد روستا با موافقت همسر مش حسن نعش گاو را در چاه روستا مي اندازند و پس از بازگشت مش حسن وانمود مي كنند كه گاو گريخته است ولي او باور نمي كند و اعتقاد دارد گاو را اهالي روستا به قتل رسانده اند. از آن پس حالش دگرگون مي شود و خود را گاو مي پندارد. كوشش و پند و نصيحت بزرگان و ريش سفيدان روستا، چاره ساز نمي شود و سرانجام كدخدا و مش اسلام تصميم مي گيرند او را براي مداوا به شهر ببرند. ولي در ميانه راه مش حسن مي گريزد و در دره اي سقوط مي كند و به سرنوشت گاوش دچار مي شود.
|