بر اثر زلزله ي مهيبي شهري از بين مي رود. پدري دو پسرش را ظاهراً از دست مي دهد. سالها بعد يكي از آن ها وكيل دعاوي و ديگري دزد مي شود. پدر كه كارش وكالت است همه جا در جستجوي پسرش است. مرد شيادي خود را به عنوان پسر او معرفي مي كند و يكبار كه دزد قصد سرقت خانه ي پدر را دارد با پسر قلابي رو برو شده، مبارزه اي در مي گيرد و پسر قلابي به قتل مي رسد. در دادگاه پدر عليه پسرش وارد محاكمه مي شود. برادر وكيل (پسر ديگر) كه از واقعيت روابط آگاه شده، با دفاعش سبب رهايي او مي شود و در پايان هرسه در كنار هم زندگي تازه اي را شروع مي كنند.
|