عوض علي مرد ثروتمند و خسيسي است كه دخترش فريده به ناصر، شاگرد حجره اش، علاقه دارد. او بر اثر ضربه اي كه به سرش مي خورد حافظه اش را از دست مي دهد و خانواده اش او را به شيراز مي فرستند. اتوبوسي كه عوض علي در آن سوار است به دره سقوط مي كند و او جان به در مي برد و توسط روستائيان مراقبت مي شود. روزي فريده گدايي به نام رجب علي را كه به پدرش شباهت دارد به خانه مي برد و از او مراقبت مي كند. رجب علي به خلاف عوض علي آدمي است دست و دل باز و خير. در روستا سر عوض علي به سنگ مي خورد و حافظه اش را بازمي يابد. او در عالم بي هوشي خود را در جهنم مي بيند و متنبه مي شود و سرانجام به خانه بازمي گردد و از رفتار رجب علي عبرت مي گيرد.
|