|
|
|
خلاصه داستان : |
«بهروز» كه دست از قمار شسته، به خاطر دوستش كه خواهري دم بخت دارد، و براي مراسم عروسي او به پول محتاج است توبه را مي شكند و دست به قمار مي زند. اين قمار براي بهروز و ديگر قماربازان با پشيماني همراه است و او در آخرين فرصت زخمي و وامانده خود را به نزد همسرش مي رساند.
|
|
|