پسر لوطي اسد، احمد عاشق دختر الياس مي فروش به نام بلقيس شده كه او عاشق ديگري به نام ابرام دارد. لوطي به توصيه ي ابرام سعي مي كند كه بين بلقيس و احمد كه آن را عشقي ممنوع مي داند، فاصله بياندازد. اما خود با وسوسه هاي بلقيس به دام مي افتد و زماني كه بلقيس، ابرام را به قتل مي رساند لوطي اين قتل را به گردن مي گيرد. اما طي حادثه اي در راه زندان نجات پيدا مي كند. بعد از چندي وقتي برمي گردد از اتاق بلقيس صداي خنده هاي شادمانه ي او و مردي را مي شنود. او در تاريكي بلقيس و مرد را مي كشد و بعد در مي يابد كه مرد مقتول پسرش بوده است.
|