در روستايي ساحلي مراسم ازدواج مراد (فخرالدين) و زيبا (نازي) برگزار شده است. عده اي از سربازان حاكم جبار (جمشيد مهرداد) اهالي را به اسارت مي برند. مراد را در اردوگاه اسرا به كارهاي سخت وا مي دارند؛ و زيبا را مي گمارند تا به گلادياتورها، كه زير نظر جاسم آموزش مي بينند، آب و غذا برساند. فندق (محمد همايون)، دوست مراد، نيز به عنوان نوكر معاون حاكم و همسرش بلقيس به كار گرفته مي شود. به دستور حاكم مراد از اردوگاه اسرا فراخوانده مي شود تا زير نظر جاسم جزو گلادياتورها درآيد. مراد و زيبا يكديگر را مي يابند، و جاسم كه به رابطه ي آن دو حسادت مي كند مراد را، در حضور حاكم، در ميدان نبرد رو در روي گلادياتوري كارآزموده قرار مي دهد. مراد بر گلادياتور پيروز مي شود؛ اما بر خلاف رأي حاكم از كشتن او سرباز مي زند. مراد به دستور حاكم به چهار ميخ كشيده مي شود و زيبا با قول ازدواج با حاكم باعث فرار مراد مي شود. مراد جاسم را كه در تعقيب او است از پا در مي آورد و به كمك گروهي ياغي بساط حاكم را در هم مي ريزد و پس از قلع و قمع آن ها سردسته ي ياغي ها را به تخت مي نشاند و خود همراه زيبا به راهي ديگر مي روند.
|