رضا نوازنده ي فقيري است كه بچه اي سرراهي را به خانه مي برد و بزرگ مي كند. بچه كه هديه نام دارد با تلاش هاي رضا صاحب ثروت مي شود، به طوري كه زني ادعا مي كند رضا هديه را سال ها پيش دزديده تا ثروت او را تصاحب كند. به رغم شهادت ليلا ـ كه فاش مي كند خواهرش سالها پيش هديه را از مادرش، كه هووي او بوده، جدا كرده و سر راه گذاشته است ـ رضا محكوم مي شود و به حبس مي افتد. هديه زندگي با مادرخوانده و پدر واقعي اش را تاب نمي آورد و تهديد مي كند كه خود را خواهد كشت. تلاش ليلا و پدر هديه مؤثر نمي افتد تا اين كه رضا آزاد مي شود و او را آرام مي كند، و از نو در كنار هم زندگي مي كنند.
|