مش رجب خاركن (محمدتقي كهنموئي) مرغي مي يابد كه تخم طلا مي گذارد. جواهرفروشي (محمود بهرامي) مي كوشد با فريب دادن همسر دوم مش رجب (پروين سليماني) مرغ را از چنگ او درآورد. اما قبل از آن سعيد (محمد همايون) و سعد (بهمن مفيد)، پسران مش رجب، مرغ را سر مي برند و دل و جگر آن را مي خورند. آن دو راهي سفر مي شوند و يكديگر را گم مي كنند. سعد به شهري وارد مي شود و به عنوان حاكم شهر برگزيده مي شود، و سعيد در مسير خود مقداري سكه ي طلا مي يابد كه زني (پروين ملكوتي) و كنيزش (شهناز) سكه هاي او را مي ربايند. او يك كلاه و چوب جادويي پيدا مي كند. سعد موقع شكار با مهتاب (مرجان)، دختر امير شهري ديگر، آشنا مي شود؛ اما امير (صادق بهرامي) به توطئه ي وزيرش (ميرزاده) مهتاب را از سعد جدا و او را در اتاقش حبس مي كند. مهتاب در فراغ سعد آن قدر اشك مي ريزد كه سوي چشمانش را از دست مي دهد. سعيد با چوب جادويي اش سوي چشمان مهتاب را به او بازمي گرداند، و با قاليچه ي حضرت سليمان نامزدش را نجات مي دهد. سعد سراغ مهتاب مي رود و دستگير و شكنجه مي شود. سعيد قبل از اين كه برادرش توسط جلاد گردن زده شود او را نجات مي دهد و سرانجام رضايت امير را جلب
مي كند كه برادرش با مهتاب ازدواج كند.
|