امير دبيرزاده براي ازدواج با دخترخاله اش، محبوبه به رامسر مي رود. خاله و دخترش براي چند روزي به سفر رفته اند. دبيرزاده منظر آنها مي ماند. شهرزاد خواننده كازينو رامسر دنبال هم صحبتي نجيب مي گردد و دبيرزاده را كه دائم سرش به كتاب است براي اين منظور انتخاب مي كند نادر ذرين كه جواني عياش است به رامسر مي آيد و چشمش شهرزاده را مي گيرد اما شهرزاد به او مي گويد كه فقط با ازدواج مي تواند با او ارتباط داشته باشد و بس. نادر تصميم مي گيرد با شهرزاد ازدواج كرده و پس از اينكه كام دل گرفت او را طلاق دهد. اين موضوع را شهرزاد در شب عروسي مي فهمد و در نتيجه نمي گذارد نادر به مقصودش برسد و جدال بين آن دو شدت مي گيرد. منصور كه نجات غريق است و از اين و آن پول جمع مي كند تا زنش را طلاق دهد در اين ميان از دو طرف پول مي گيرد و خبرچيني مي كند. پاي دبيرزاده هم در اين جدال به ميان كشيده مي شود و به دنبال آن پاي محبوبه و پدرش و خاله و ديگران.
|