علي پولها يش را در قمار مي بازد. او وقتي درمي يابد كه به او نارو زده اند يكي از قمابازها را از پا درمي آورد و به زندان مي افتد. در غيبت او زن و فرزندش مي ميرند. علي در ندامتگاه با كريم آشنا مي شود. رئيس زندان از علي مي خواهد كه در صورت آزادي بكوشد تا فرد مفيدي براي جامعه باشد. علي، پس از آزادي، كارش را به عنوان نوازنده ي ويلن در كافه هاي پايين شهر آغاز مي كند و به تدريج آوازه اي مي جويد و بدهي هاي زني فقير را مي پردازد و از او و فرزندش سيمين مراقبت مي كند. او بچه هاي سر راهي و بي سرپرست را به خانه مي آورد و بزرگ مي كند. سال ها بعد سيمين با جوان دانشجويي آشنا مي شود و علي مراسم جشن ازدواج آن دو را برگزار مي كند. در روزهايي كه سيمين و شوهرش به ماه عسل رفته اند علي بينايي اش را از دست مي دهد و با آمدن آنها فوت مي كند. علي قبل از مرگ عكس مشترك خود و همسرش را به سيمين مي دهد و فاش مي كند كه پدر واقعي اش نبوده است.
|