پس از مرگ ارباب روستا زن فرنگي او به كمك مباشر شرورش غلام از پسران بابا سبحان: صالح و مسيب، كه روي زمين مزروعي او كار مي كنند، مي خواهد زمينش را به او باز پس بدهند. صالح و مسيب امتناع مي كنند؛ اما مي پذيرند كه اجاره ي زمين را در موعد مقرر بپردازند. كينه ي مباشر از مسيب به دليل علاقه ي ناكام او به شوكت، همسر مسيب، است. نزاع او و نوچه هايش بر سر زمين منجر به مرگ مسيب و زخمي شدن صالح مي شود. صالح كه بر اثر نزاع با غلام و اصابت ضربه ي بيل بر سرش تعادل رواني خود را از دست داده است غلام را در ميدان آبادي به قتل مي رساند و خود نيز به دست ژاندارم ها دستگير و روانه ي زندان مركز مي شود.
|