رشيد دلباخته ي رقاصه اي به نام محبوبه است؛ اما جواد، موسوم به غول، مانع ارتباط آن دو است. رشيد وقتي توسط غول مضروب مي شود مباشرش روح الله را مي گمارد تا گردن كشي را بيابد كه با غول دربيفتد. روح الله با حسين مواجه مي شود و او را براي مقصود خود اجير مي كند. غول حسين را به شدت گوشمالي مي دهد و حسين دست ياري به سوي اسماعيل گاوكش دراز مي كند. اسماعيل نمي پذيرد و به دروغ به او گفته مي شود كه محبوبه دختر رشيد است و غول برخلاف ميلش او را در كافه مجبور به كار كرده است. محبوبه نيز از اسماعيل كمك مي خواهد و اسماعيل با غول و نوچه هايش درمي افتد. اسماعيل به تدريج درمي يابد كه رابطه ي محبوبه و رشيد رابطه ي پدر و فرزندي نيست. سرانجام اسماعيل در درگيري غول را از پا درمي آورد و محبوبه را با خود به خانه مي برد.
|