مريم همسر مرتضي پاچناري، نازا است. جمال، برادرزادة مرتضي، در فكر تصاحب ثروت او است، و براي رسيدن به مقصود خود دختري به نام هما را سر راه او قرار مي دهد.مرتضي،به تدريج، به هما انس مي گيرد، و با او قرار ازدواج مي گذارد. مريم و خدمتكارش كوكب براي خنثي كردن نقش هاي هما و جمال دست به كار مي شوند؛ اما كاري از پيش نمي برند. جمال با دست كاري كردن ترمز اتومبيل مرتضي باعث مي شود كه او تصادف كند و بينايي اش را از دست بدهد. هما و جمال او را به ويلايي ساحلي مي برند و از او اخاذي مي كنند. در غيبت هما جمال با ايجاد كردن سر و صدا كاري مي كند كه مرتضي از پله هاي خانه سقوط كند. مرتضي بر اثر ضربه اي كه به سرش وارد مي آيد بينايي اش را باز مي يابد؛ اما اين حقيقت را بروز نمي دهد تا شاهد روابط هما و جمال باشد. چند روز بعد مرتضي با مشاهدة رابطة هما و جمال آن دو را خفه مي كند و سپس خود را نااميد به امواج دريا مي سپارد.
|