پيرمردي يك كارگر نقاش ساختمان را از آبادان به جزيره ي مينو مي برد تا خانه ي اربابش را، كه پسر شيخ جزيره است و عقل باخته و الكلي است، رنگ آميزي كند. ارباب كه زندگي پر رخوت دارد قادر به همراهي با همسر جوان و نجيبش نيست. زن، به رغم اين كه معتقد است شوهرش زندگي او را تباه كرده، به كمك پيرمرد وضع خانه و مزرعه را رونق مي دهد؛ اما به تدريج تنهايي اش او را به كارگر جوان نزديك مي كند. مرد كه خود را از همسرش محروم شده مي بيند با گلوله ي تفنگ اجدادي كارگر را به قتل مي رساند و زن به تلافي شوهر را از پا درمي آورد و بر جسد هر دو مويه مي كند.
|