پولاد (فخرالدين) و ملك (پوري بنائي) قرار ازدواج گذاشته اند؛ اما جواني به نام جعفر (شاهين سلحشور) مانع وصلت آن دو است. جعفر به زهره، مادر پولاد، بي حرمتي مي كند و پولاد او را مضروب كرده و مي گريزد. پولاد به گروهي مي پيوندد كه امير (فخرالدين)، موسوم به ماركوچولو، رهبر آن است. حكمران منطقه رستم را نزد ماركوچولو مي فرستد تا پرنس (جهانگير غفاري) را براي مجازات تحويل او بدهد. ماركوچولو پرنس را، كه به او پناه آورده، همراه پولاد به منطقه ي امني مي فرستد؛ اما سپاهيان حكمران به آنها حمله
مي كنند و پرنس را به اسارت مي برند. ملك و زهره نيز در زادگاهشان به اسارت گرفته
مي شوند و ماركوچولو براي نجات آنها مي شتابد. زهره با تير يك ياغي كشته مي شود و قبل از مرگ براي شوهرش ماركوچولو فاش مي كند كه پولاد فرزند اوست. پدر و پسر پس از سال ها به هم مي رسند و در نزاعي سخت ياغيان و افراد حاكم را تارومار مي كنند، و آرامش را به منطقه بازمي گردانند.
|