رضا با مادر، خواهر و برادر كوچكش زندگي مي كند. او از سردرد شديدي رنج مي برد، و تشخيص پزشكان تومور مغزي است. در اين اثنا آقاي مالكي به قتل مي رسد. برادر مقتول براي يابنده ي قاتل مبلغ دويست هزار تومان به عنوان جايزه پاداش تعيين مي كند. رضا، كه گمان مي كند دو ماه ديگر فوت خواهد كرد، با همكاري گل آقا شوهر خواهرش كه پاسبان است، خود را قاتل معرفي
مي كند، تا اين كه پس از مرگش گل آقا جايزه ي تعيين شده را به برادر و خواهر و مادرش تحويل بدهد. در لحظه ي اعدام رضا دچار سردرد هميشگي اش مي شود و به بيمارستان انتقال مي يابد. او تحت عمل جراحي قرار مي گيرد و حالش بهبود مي يابد. رضا پس از اطمينان به بهبودي خود ضمن انكار قتل در يك فرصت مناسب موفق به فرار مي شود و با پي گيري قاتل را شناسائي مي كند و تحويل مأموران قانون مي دهد.
|