نزديك به دو قرن پيش، پس از تار و مار شدن قشوني در نبرد، باقي مانده ي سپاه پراكنده مي شوند و يك زنبورك چي (پرويز صياد) مي گريزد. او به دست چند راهزن اسير مي شود. راهزن ها از زنبورك چي مي خواهند كه آنها را در جنگ با ارباب ياري كند. او يك گلوله توپ به قلعه ي اربابي و به نفع راهزن ها شليك مي كند، و وقتي در جبهه ي ارباب قرار
مي گيرد به مبارزه با راهزن ها تن در نمي دهد و مي گريزد. زنبورك چي پهلواني (عنايت بخشي) را از چنگ مرد رنجوري نجات مي دهد و آن دو در مسير خود با جواني (نوذر آزادي) مواجه مي شوند كه در جستجوي گنج است؛ امام موقعي كه مبارزه اي ميان روستاييان و راهزن ها در جريان است زنبورك چي و دوستانش مداخله مي كنند و با شليك گلوله گنج، كه در زير خاك پنهان شده، پراكنده مي شود. قشون نظامي، كه خود را صاحب گنج مي داند، از راه مي رسد و گنج را تصاحب و آنها را دستگير مي كند.
|