ابي و آقاحسيني پس از آزادي از زندان، وسط تهران از هم جدا مي شوند. ابي بر اساس وعده «آقا فكري» در زندان، شماره تلفني را مي گيرد اما كسي گوشي را برنمي دارد. او پس از پرسه زدن در شهر، دوباره آقاحسيني را در محله اي بدنام ملاقات مي كند و معلوم مي شود حسيني كه قصد رفتن به جنوب را داشته، از تصميم خود منصرف شده است. ابي و آقاحسيني در يك قهوهخانه مستقر مي شوند كه صاحباش آدم كثيفي است و به خاطر منافعاش تن به هر كاري مي دهد. عبداله كه زماني كشتيگير بوده و در مبارزه اي ابي را شكست داده، در گوشه قهوهخانه جان مي كند. حسيني پس از برنده شدن در بازي «ترنا» حكم مي كند كه ابي از خيابان لاله زار تا پل تجريش، بدون پول، به كافه ها و رستوران ها سر بزند و غذا و مشروب مفتي بخورد. مصطفي معتقد است كه ابي از عهده اين كار برنمي آيد و سر همين موضوع با حسيني شرط مي بندد. اين دو در حالي ماجراي ابي را زير نظر دارند كه مصطفي با تعدادي از كافه ها توافق كرده و از اين طريق مي خواهد ابي را از اجراي كامل تصميماش بازدارد و شرط را ببرد. ابي پس از آگاهي از اين موضوع برميآشوبد و مسيرش را تغيير مي دهد. به اين ترتيب از هفت كافه مي گذرد و بر اثر كتك هايي كه خورده آشولاش به وعدهگاه مي رسد. حسيني، مصطفي و همراهان، پيكر نيمه جان ابي را به قهوه خانه مي رسانند. صاحب قهوه خانه پليس را در جريان مي گذارد. موقع دستگيري ابي، حسيني صاحب قهوه خانه را مي كشد و بار ديگر همراه ابي به چنگ مأموران مي افتد و راهي زندان مي شود.
|