علي و همسرش زري در كارخانه ي ريسندگي كار مي كنند، و دايي علي دربان كارخانه است. جمشيد، معاون مدير كارخانه، در پي اغواي زري است، و از سوي ديگر منشي جمشيد مي كوشد با برهم زدن رابطه علي و زري خود را به علي نزديك كند. روزي كه قرار است علي با بورس كارخانه، براي ادامه ي تحصيل، به آلمان برود جمشيد به خانه ي علي مي رود، و منشي به علي اطلاع مي دهد، و بين آنها درگيري پيش مي آيد. علي باعث مرگ جمشيد مي شود؛ اما زري دستگير و حبس مي شود. علي كه زري را در برقراري رابطه با جمشيد مقصر مي داند فرزندش كامي را بزرگ مي كند، و بر اثر سانحه اي در كارخانه بينايي اش را از دست مي دهد. زري پس از آزادي، با استفاده از نابينايي علي، خود را به نام شمسي به او و فرزندش نزديك مي كند، در حالي كه منشي و همدست جوانش باقر مي كوشند هويت واقعي شمسي را براي علي فاش كنند. علي با عمل جراحي بينايي خود را باز مي يابد، و زري از بيم آن كه طرد شود از او دوري مي كند. او بر اثر تصادف به بيمارستان منتقل مي شود و علي پس از برملا شدن هويت زري با فرزندش به عيادت او مي رود.
|