استوار خراساني به تهران منتقل مي شود. او به اتفاق مادرش و همسرش زينت و خواهرش عاطفه و پسر كوچكش اسفنديار نزديك كلانتري محل خدمتش خانه اي اجاره مي كند كه از قضا با آقارضي همسايه مي شوند. آقارضي با خواهرش ملوك خانم و دو پسرخواهرش جواد و جعفر زندگي مي كند، او براي جواد، عاطفه خواهر استوار خراساني را خواستگاري مي كند و استوار خراساني به دنبال دزد سابقه دار محله به نام جعفر پاچناري است و اطلاع ندارد كه اين دزد همان برادر خواستگار عاطفه است، با ازدواج خواهرش و جواد موافقت مي كند. اما بالاخره بعد از تعقيب و گريز طولاني، روز عروسي جواد و عاطفه، استوار خراساني موفق مي شود دزد سابقه دار جعفر پاچناري را دستگير كند.
|