دخترك بي سرپرستي به نام مريم، كه در پرورشگاه نگهداري مي شود، با ديدن رقاصه اي به نام آذر او را مادر خود مي پندارد. خانواده اي مريم را به فرزندخواندگي مي پذيرند؛ اما مريم از دست آنها مي گريزد و با عكسي كه از آذر و دوستش ممل سياه دارد به جستجوي او مي پردازد. راننده اي در پيدا كردن آذر به مريم كمك مي كند. آذر كه قرار است با جواني به نام حميد ازدواج كند اصرار دارد مريم را به پرورشگاه برگرداند؛ اما با مقاومت مريم و مخالفت ممل سياه رو به رو مي شود. وقتي مسولان پرورشگاه از علاقه ي مريم و آذر مطلع مي شوند به تقاضاي آذر مريم را به عنوان فرزند خوانده به آذر مي سپارند. سرانجام با اصرار مريم آذر حميد را از خود مي راند و با ممل سياه زندگي مشتركي را آغاز مي كند.
|