نسيم با مادرش ننه رقي در خانه اي عمومي زندگي مي كنند. دختري به نام بدري، كه در همان خانه كار مي كند، به نسيم علاقه دارد. روزي بدري عكس مردي به نام مهرنيا را نشان ننه رقي مي دهد كه به او وعده ي ازدواج داده است. ننه رقي اعتراف مي كند كه نسيم حاصل رابطه ي نامشروع او با مهرنيا است، و در ملاقات با مهرنيا از او مي خواهد كه سر و ساماني به زندگي نسيم بدهد. مهرنيا براي پوشيده نگه داشتن رازش، به واسطه ي شخصي، ننه رقي را در يك حادثه ي ساختگي تصادف اتومبيل به قتل مي رساند. نسيم مهرنيا را مي يابد و ناخواسته مرتكب مرگ او مي شود. بنفشه، منشي مهرنيا كه با نسيم قرار ازدواج گذاشته، او را تشويق مي كند كه بگريزد، و مهدي، نويسنده اي كه فرزند مهرنيا و دوست نسيم است، با همكاري پليس نسيم و بدري را تا جنگل هاي شمال تعقيب مي كنند. بدري با فداكاري براي فراري دادن نسيم خود را به گلوله ي مأموران مي سپارد و قبل از مرگ ماجراي مهرنيا را براي مهدي و پليس تعريف مي كند. كوشش بنفشه براي تسليم شدن نسيم بي نتيجه مي ماند، و نسيم قبل از آن كه به دام بيفتد خود را حلق آويز مي كند.
|