سه نفر بزن بهادر لوطي را مضروب مي كنند و او در بستر مرگ درباره ي پسرش رضا حرف مي زند. رضا در اصفهان در مرغداري كار مي كند، و پس از اين كه از خبر مرگ پدرش باخبر مي شود به خانه ي پدر مي رود و عنتري را كه به پدرش تعلق داشته تحويل مي گيرد. رضا با دختر فقيري به نام شيرين آشنا مي شود كه با خواهر كوچكش مهناز و عمويش صفر زندگي مي كند. رضا درمي يابد كه سه نفر بزن بهادر وصيت نامه ي اصلي پدرش را از ميرزا گرفته اند و در آن تأكيد شده كه در آستر جليقه ي چيتا نقشه ي گنجي پنهان است. رضا پس از تعقيب و گريز نقشه ي گنج را به دست مي آورد. طبق نقشه رضا و گروهي از افراد طماع به بيابان و اتاقكي مخروبه مي روند كه جز طناب دار چيزي در آن نيست. همه از محل دور مي شوند و رضا براي خلاص شدن از شر ناگواري هاي زندگي خود را حلق آويز مي كند، اما سقف فرو مي ريزد و همراه آن چندين بسته ي اسكناس روي سر رضا پخش مي شود.
|