قادر و عماد و غضنفر به كار قاچاق مشغولند. قاسم، كه با آنها رقابت دارد، فعاليت آنها را به مأموران ژاندارمري گزارش مي كند. موقع حمل محموله ي قاچاق عماد زخمي مي شود و به چادر كولي ها پناه مي برد و قادر و غضنفر دستگير مي شوند. يك دختر كولي به نام خورشيد از عماد پرستاري مي كند، و قادر و غضنفر به دليل نداشتن مدرك كافي آزاد مي شوند . آن دو نيز به چادركولي ها مي روند، و قادر به خورشيد دل مي بندد. خورشيد به عماد علاقمند است، و قاسم، با استفاده از موقعيت، عماد و قادر را رو در روي هم قرار مي دهد، و خورشيد را اغفال مي كند. قادر در دفاع از عماد و خورشيد با قاسم و افرادش در گير مي شود و پس از مداخله ي ژاندارم ها هر دو به عنوان قاچاقچي دستگير مي شوند. سرانجام قادر، قبل از رفتن به حبس، براي عماد و خورشيد آرزوي خوشبختي مي كند.
|