شكوه رئيس كارگاهي است كه با دخترش و همسر دومش پروين زندگي مي كند. رضا، كه مي خواهد بر كارگاه و راننده ها تسلط پيدا كند، با مشاركت پروين شوهرش را توسط يكي از سركارگرها به نام پرويز مي كشد. سهراب، در گذشته در كارگاه كار مي كرده و رضا از او كينه به دل دارد، و با دوستش بيژن، پس از مرخص شدن از زندان، در كارگاه شكوه استخدام مي شوند. رضا و سهراب دايم با هم درگير مي شوند، تا اين كه رضا سهراب را مجروح مي كند، و او براي چند هفته در بيمارستان بستري مي شود. سهراب درصدد انتقام بر مي آيد؛ اما غلام، از همدستان رضا، گيتي را اغفال و سهراب را به بيژن بدگمان مي كنند. پروين و غلام دستگير مي شوند، و رضا در موقع درگيري با سهراب از تپه اي سقوط مي كند و كشته مي شود. پرويز سهراب را با چاقو مجروح مي كند و سهراب، قبل از مرگ، او را از پا درمي آورد و گيتي را به دست بيژن مي سپارد.
|