نّير، دختر يتيمي است كه عمه ي پيرش عفت از او مراقبت مي كند، و از جواني به نام مرتضي آبستن است . مرتضي جوان آس و پاس و لاابالي است كه بارها از خدمت سربازي متواري شده و بر مدت خدمتش افزوده شده است او بار ديگر از خدمت مي گريزد و به زادگاهش بندر انزلي مي رود و پس از اطلاع از مشكل نّير اورا مجاب مي كند كه سقط جنين كند. آنها به تهران مي روند تا آدم مناسبي براي اين كار بياورند ، و عفت دوستش شيرخان را دنبال آن دو مي فرستند . نّير و مرتضي شب را در مسافر خانه اي به صبح مي رساند و روز بعد پس از درگير شدن با شير خان آن جوان معتادي به نام كاظم و همسرش كمك مي گيرند، و نّير را نزد قابله اي مي برند. نّير قصد دارد بچه اش را نگه دارد ، و قابله مي گويد به دليل رشد جنين قادر به سقط آن نيست . مرتضي مي گويد كه قادر به نگهداري از نّير و فرزندش نيست . آنها شب را در خانه ي كاظم صبح مي كنند، و روز بعد كارگري خبر مي آورد كه جسد كاظم را كه خود كشي كرده است در جوي آب پيدا كرده اند . مرتضي با ديدن جسد كاظم تصميم مي گيرد كه بچه را حفظ و زندگي مشتركي را با نّير آغاز كند.
|