هاجر، همسر رضا علمدار ، باردار نمي شود. رضا علمدار با عبدالله در يك گاوداري شريك است. هاجر از علمدار مي خواهدكه او ستاره، خواهر عبدالله، را به همسري بگيرد. علمدار مخالف است. عبدالله در يك حادثه ي تصادف اتومبيل، مردي را مي كشد و به زندان مي افتد و از علمدار مي خواهد كه از خواهرش ستاره و مادرش مراقبت كند. رشيد، برادر هاجر، كه در خانه ي علمدار زندگي مي كند، به ستاره علاقه مند مي شود؛ اما ستاره دل درگروه علمدار دارد. رشيد، كه خود را مستأصل مي بيند، به علمدار تهمت مي زند، غافل از اين كه علمدار در زندان ستاره را از عبدالله براي رشيد خواستگاري كرده است. با پادر مياني هاي علمدار، كه رضايت خانواده ي مقتول را جلب مي كند، عبدالله آزاد مي شود و تهمت هايي راكه به علمدار مي زنند نمي پذيرد.اومانع مي شود كه علمدار خود را با قمه بكشد و سرانجام از او اعاده ي حيثيت مي كند.
|