غلام وقتي در مي يابد كه پسرش حشمت با زن معروفه اي به نام پري معاشرت دارد از او مي خواهد كه حشمت را رها كند؛ اما غلام فرزند و همسرش عفت را رها مي كند و بيش تر اوقاتش را با پري مي گذراند. كريم غلام را به اعتياد مي كشاند، و او كه روي بازگشت به خانه را ندارد شب هايش را در خيابان ها به صبح مي رساند. پس از مدتي پسرش حشمت مديريت باشگاهي ورزشي را به عهده مي گيرد و هر بار كه غلام را اطراف باشگاه مي بيند او را از خود مي راند. غلام پس از آشنايي با جوان ول گرد معتادي به نام مهران تصميم مي گيرد اعتيادش را ترك كند و از پري مي خواهد تا او را در زيرزمين خانه اش حبس كند. عفت با پري تماس مي گيرد كه كريم با حشمت طرح دوستي ريخته و درصدد است او را به اعتياد بكشاند. مدتي بعد غلام سلامت خود را باز مي يابد و به كمك حشمت بساط كريم را به هم مي ريزد و در كنار همسر و فرزندش زندگي جديدي را پي مي گيرد.
|