مريم و ايرج قرار ازدواج مي گذارند. ايرج خواننده است و پس از حادثه اي متوجه مي شوند كه به بيماري سرطان خو ن مبتلا است. در بيمارستان با پرستاري به نام فريده آشنا مي شود، و به كمك او و براي سعادت مريم، مي كوشد خود را از سر راه مريم دور كند. چنگيز شوهر فريده، از زندان آزاد مي شود و به دوستش رجب مي سپارد كه مراقب رفت و آمدهاي فريده باشد. ايرج در عالم مستي، و از سر استيصال، از چنگيز مي خواهد كه در ازاي مقداري پول جان او را بگيرد. چنگيز ابتدا امتناع مي كند: اما وقتي در مي يابد كه فريده خاطر خواه ايرج است تصميم مي گيرد ايرج را به قتل برساند. در چنين وضعي پزشكان به ايرج اطلاع مي دهند كه در تشخيص بيماري او اشتباه كرده اند. در لحظه اي كه چنگيز با تفنگ خود به سوي ايرج شليك مي كند فريده خود را سپر او قرار مي دهد و كشته مي شود. چنگيز توسط ژاندارم ها دستگير مي شود و ايرج و مريم زندگي مشتركي را آغاز مي كنند.
.
|