آسيدكاظم، معتمد محل، دلباخته ي زينت، خواهر همسرش هاجر، است. او خواستگاران زينت، از جمله تيمور، را جواب مي كند، تا اين كه داوود، فرزند دوست قديمي اش جلال، از شيراز به تهران مي آيد و به زينت علاقمند مي شود. هاجر، كه متوجه ي علاقه ي شوهرش به زينت شده، داوود را تشويق مي كند تا زينت را به شيراز ببرد و به عقد خود در آورد. آسيدكاظم و تيمور و دوستانش به شيراز مي روند. داوود زينت را به عقد خود در مي آورد، و آسيد كاظم به تلافي زينت را مي ربايد و به كاروانسراي خارج شهر مي برد. دوستان جلال زينت را آزاد مي سازند، و تيمور، در غيبت داوود، از زينت هتك حرمت مي كند. آسيدكاظم و بشير، برادر جلال، كه افسر كلانتري است، به تعقيب تيمور مي روند. تيمور دستگير مي شود و آسيدكاظم، در شب عروسي داوود و زينت، آن دو را دست به دست هم مي دهد.
|