منصور و دو دوستش نادر و امير زندگي فقيرانه اي دارند و در كافه اي به مطربي مشغولند. امير و نادر با نسرين و نوشين، دخترهاي معزالديوان، قرار ازدواج گذاشته اند؛ اما پدر، كه قول همسري دخترهايش را به برادرزاده هايش داده است، با تباني صاحب كافه مدعي مي شود كه امير و نادر دخترهاي صاحب كافه را اغفال كرده اند. مراسم عروسي به هم مي خورد و بازپرس دو راه پيش پاي آن ها مي گذارند : يا زندان يا ازدواج با دخترها. آن ها از سر ناچاري روز مراسم ازدواج را معين مي كنند؛ اما يك روز وقتي از حمام به خانه مي روند كيف شان با كيف مردي عوض مي شود، كه براي حفظ آبرو مجبور شده يك حلقه فيلم را به قيمت كلان از مردي باج گير خريداري كند. در فيلم يكي از دخترها نيز در كنار مرد ديده مي شود. آن ها با نشان دادن فيلم نقشه ي معزالديوان و صاحب كافه را برملا مي كنند و با فيلم ديگري، كه معزالديون را با زن ديگري نشان مي دهد، او را وا مي دارند كه به ازدواج دخترهايش با آن ها رضايت بدهد.
|