ملك، كه با همسرش زرين تاج و دختر معتادش فريبا زندگي مي كند، در آستانه ي ورشكستگي است. او قرار گذشته تا دخترش را به عقد سهراب، فرزند كمال، در آورد؛ اما اعتياد دختر مانع است. ملك به توصيه ي پزشك دخترش را در بيمارستان بستري مي كند، و از خواننده اي به نام خاتون، كه به دخترش شباهت دارد، درخواست مي كند كه نقش دخترش را بازي كند، به اين شرط كه پدر بيمار او را براي مداوا در بيمارستان بستري كند. خاتون به رغم نظر نامزدش اسدالله با پيشنهاد ملك موافقت مي كند و در خانه ي ملك ساكن مي شود و رفتار فريبا را تقليد مي كند. وقتي خاتون با فريبا و سپس با دوستانش ملاقات مي كند سهراب به هويت او پي مي برد؛ اما بروز نمي دهد. او كه به تدريج شيفته ي خاتون شده در ملاقات با اسدالله از او مي خواهد كه براي خوشبختي خاتون از علاقه ي خود نسبت به او درگذرد. در اين اثنا فريبا، كه حالش قدري بهبود يافته، مسببان سيه روزي خود را از پا در مي آورد و به زندگي خود خاتمه مي دهد. خاتون هويت خود را فاش مي كند و سرانجام سهراب با او زندگي مشتركش را آغاز مي كند.
|