احمد برادرش حسين را مأمور حمل محموله ي قاچاق مي كند و سپس موضوع را به استوار رضايي زاده اطلاع مي دهد. استوار به همراه افرادش و علي، كه سرباز وظيفه است، حسين را تعقيب مي كنند. حسين به ضرب گلوله ي علي از پا درمي آيد، و علي كه دچار عذاب وجدان شده است سر مزار حسين مي رود و با همسرش مهتاب و پدر حسين مواجه مي شود. علي به زادگاهش مي رود و پس از ديدار پدر و مادرش با نامزدش روبرو مي شود، كه قصد دارد به دستور سليمان محموله اي قاچاق را از حوزه ي استحفاظي استوار رضايي زاده عبور دهد. علي پي به نقشه ي آنها مي برد و قاچاقچي ها را به دام مي اندازد. پس از آن به مهتاب علاقمند مي شود و از او تقاضاي ازدواج مي كند. علي پس از ازدواج ماجراي كشته شدن حسين را براي مهتاب بازگو مي كند و زن او را از خود مي راند. احمد نيز آتش اختلاف را تيزتر مي كند و طي ماجرايي عباس را مي ربايد. علي عباس را نجات مي دهد و مهتاب كه متوجه فداكاري علي شده براي آشتي به ديدار او مي رود.
|