آذر در دانشكده ي جندي شاپور اهواز در رشته ي ادبيات تحصيل مي كند. خواهر او پروين از شوهرش جمشيد جدا و به كارهاي خلاف كشيده شده است . آذر خواهرش را ترك مي كند، و با جوان دانشجويي به نام همايون قرار ازدواج مي گذارد. وقتي همايون متوجه نسبت خانوادگي آذر و پروين مي شود رابطه اش را با آذر قطع مي كند، و آذر به عنوان سپاهي بهداشت عازم يكي از روستاهاي جنوب مي شود. او روزي با احمد شيكه روبرو مي شود كه راننده ي كاميون است و با حامد و دار و دسته اش بر سر حمل بار اختلاف دارد. مدتي بعد احمد و آذر ازدواج مي كنند و جمشيد به عنوان حق سكوت از آذر اخاذي مي كند. آذر پس از تحويل پول به جمشيد و روبرو شدن با خواهر معتادش با اتومبيل تصادف مي كند. همايون او را مداوا مي كند، و پليس پروين را تحت تعقيب قرار مي دهد. احمد ابتدا به روابط همسرش با همايون شك مي كند، و سپس با تحت نظر گرفتن آذر به جمشيد مي رسد. در يك درگيري جمشيد و پروين كشته مي شوند، و پليس آذر را به عنوان قاتل دستگير مي كند؛ اما احمد به قتل آن دو اعتراف مي كند و پس از سپري كردن ايام محكوميتش زندگي جديدي را با آذر آغاز مي كند.
|