همت به عشق سينما و خوانندگي از روستا به پايتخت مي رود و با عكاس دوره گردي به نام عزيز و دوستش داود آشنا مي شود. آنها با حيله پول هاي همت را تصاحب مي كنند. عزيز و همت با دختري به نام مريم دوست مي شوندكه مادرش از پدرش بهرام طلاق گرفته است. مريم به عزيز علاقمند مي شود؛ اما او كه سرطان دارد از مريم دوري مي كند. مريم از فرط تنهايي اقدام به خودكشي مي كند و مادرش او را نجات مي دهد. همت، كه كارش فروش بليت سينما در بازار سياه است، دستگير و پس از طي كرده دوره ي كارآموزي آزاد مي شود. عزيز به خرج مادر مريم در بيمارستان بستري مي شود، و مريم كه تصميم دارد با جواني از همكاران پدرش به نام فرهاد به فرنگ برود از تصميمش صرف نظر مي كند و همراه همت به بيمارستان، به ملاقات عزيز، مي رود. عزيز پس از ملاقات با مريم جان مي دهد.
|