اكرم، كه نام شارلوت را براي خود انتخاب كرده، پس از هفت سال اقامت در فرنگ همراه دوستش جكسون و خواهر او به زادگاهش بوشهر باز مي گردد و در خانه ي پدرش مهدي و برادرش اكبر اقامت مي كند. طرز رفتار شارلوت و دوستانش خشم اهل محل را بر مي انگيزد. اكبر با دوست خل مزاجش مرتضي با اوباش محل، به سردستگي قاسم، در مي افتد و پس از مدتي به خواهر جكسون علاقمند مي شود. بابامهدي به بستر بيماري مي افتد و از دخترش مي خواهد كه براي او چند شمع در سقاخانه ي محل روشن كند. مرتضي همراه شارلوت محل را ترك مي كنند و بابامهدي اكبر را در پي آنها مي فرستد. قاسم و اوباش محل مزاحم شارلوت مي شوند و اكبر با آنها درگير مي شود و بر اثر ضربه هايي كه بر او وارد مي شود جان مي دهد. شارلوت با پيكري زخمي خود را به خانه مي رساند و با جسد پدرش روبرو مي شود و رو در روي دو دوست فرنگي اش به زانو در مي آيد.
|