مرتضي جيب بري است كه با جواني شهرستاني به نام بهروز آشنا مي شود، كه براي تحصيل به پايتخت آمده است. مرتضي او را به خانه اي مي برد كه خود در آنجا با عزيز زندگي مي كند، و با كف زني و سرقت خرج كتاب و دفتر و تحصيل او را فراهم مي كند. بهروز در يك آژانس تلفني مشغول كار مي شود و با يكي از همكلاسي هايش به نام مينو رفت و آمد پيدا مي كند و به او علاقمند مي شود. پدر مينو با بهروز تماس مي گيرد و به او مي گويد كه مينو سرطان دارد، و بهروز او را تشويق مي كند كه براي معالجه به فرنگ برود. مرتضي نيز با دختري به نام زري دوست مي شود. مرتضي كه از وضع خود مستأصل است از نمايشگاه مبل فروشي، كه عزيز در آن جا كار مي كند، سرقت مي كند و قبل از اين كه به ضرب گلوله ي پليس كشته شود پول هاي مسروقه را به بهروز مي سپارد تا به عزيز تحويل بدهد. بهروز از عزيز خداحافظي مي كند و به فرودگاه، به ملاقات مينو، مي رود كه همراه پدرش براي معالجه عازم سفر است.
|