عبادالله مالك مقدار زيادي زمين مزروعي است. او به كمك عواملش باغداران را وادار مي كند كه محصول باغشان را به قيمت ارزان به او بفروشند. فتح الله باغش را به پسرش جلال واگذار كرده و جلال در برابر عبادالله و عواملش مقاومت مي كند. جلال با فروش مستقيم محصول باغ خشم عبادالله را بر مي انگيزد و به دست قسيم، مباشر عبادالله، كشته مي شود. رضا با همسر و فرزندش به زادگاهش باز مي گردد، و درصدد انتقام خون برادرش بر مي آيد. برادرزاده ي عبادالله، كه از سال ها پيش به رضا علاقه داشته، به رضا كمك مي كند. عبادالله به كارگرهاي محل مي سپارد تا كسي در برداشت محصول باغ و حمل آن به شهر به رضا كمك نكند. معلم روستا با دانش آموزان مدرسه به كمك رضا مي آيند. عبادالله ابتدا انبار صندوق هاي رضا را به آتش مي كشد و سپس همسر او را از پا در مي آورد. رضا موضوع را از ژاندارم ها كتمان مي كند تا خود انتقام برادر و همسرش را بگيرد. او به خانه ي عبادالله مي رود و با او درگير مي شود. برادرزاده عبادالله به ايستگاه ژاندرامري اطلاع مي دهد، و مأموران در لحظه اي سر مي رسند كه عبادالله تحت فشار رضا مجبور به اعتراف به قتل و كارهاي خلاف ديگر شده است.
|