علي، كارگر بندر، و حسام، سر كارگر، گلي، دختر مش محمد، را خواستگاري مي كنند. مرتضي، نوچه ي حسام، كه وانمود مي كند با علي دوست است، نيز به گلي علاقه دارد. گلي دور از چشم پدرش با علي ازدواج مي كند، و علي براي گذران زندگي اش، طبق نقشه اي كه حسام و مرتضي طرح كرده اند، به كار قاچاق مي پردازد و تحت تعقيب ژاندارم ها قرار مي گيرد. علي به تهران مي گريزد و گلي به دنبال او مي رود؛ اما او را نمي يابد. مدتي بعد علي به زادگاهش بازمي گردد و بي گناهي خود را ثابت مي كند، و به خواهش مش محمد به تهران مي رود تا همسرش را بيابد. تلاش علي بي نتيجه مي ماند. او، در اندك مدتي، با كار و كوشش صاحب شركت بزرگي مي شود، و گلي كه خياط خانه اي داير كرده با كمك لوطي محل به نام جلال دخترش زري را بزرگ مي كند. جلال به گلي علاقه دارد؛ اما به زبان نمي آورد، تا اين كه علي سر راه زري قرار مي گيرد و به او دل مي بندد. جلال كه متوجه ماجرا است مخالفت مي كند، تا اين كه علي با گلي مواجه مي شود و در مي يابد كه زري دختر خود او است. آن ها زندگي تازه اي را در كنار هم آغاز مي كنند.
|