علي تعمير ماشين هاي سنگين يك شركت راه سازي را به عهده دارد، علي با سهراب، فرزند سالار، مدير شركت، درگير مي شود. در جريان حادثه اي سهراب، كه قصد اغفال يك دختر كولي به نام كمند را دارد، كشته مي شود و علي در مظان اتهام قرار مي گيرند. او توسط افراد سالارخان دستگير مي شود تا تحويل ژاندرم ها شود. علي به كمك كمند مي گريزد و موقع فرار زخمي مي شود. كمند و يك زن كولي از او پرستاري مي كنند. جليل، پسر رييس كولي ها، كه به كمند علاقه دارد، براي تحويل دادن علي به سالارخان نقشه مي كشد، و موقع درگيري با علي اعتراف مي كند كه او سهراب را براي خاطر كمند كشته است. علي، پس از درگيري با كولي ها، جليل را تحويل مأموران ژاندارمري مي دهد و همراه كمند به شهر مي رود.
|